تنقلات روح

یادداشت هایی در مورد آنچه می بینم،می خوانم و می شنوم

تنقلات روح

یادداشت هایی در مورد آنچه می بینم،می خوانم و می شنوم

مشخصات بلاگ
تنقلات روح

اینجا هر چه را ببینم و بخوانم و بشنوم معرفی می کنم و مختصر نظری...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

بابانظر

يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۲۱ ق.ظ

-نام کتاب: بابانظر(انتشارات سوره مهر)

نظرم:بخوانید بد نیست، شاید هم حتما بخوانید!

 

- همان طور که پرویز پرستویی هم در سی دی کتاب می گوید یکی از احساسی ترین صحنه های کتاب قسمتی است که می خواهند بابانظر که تازه عمل کرده است، روی پا بایستد اما می گوید نمی توانم.

یک روز در صحنه ای ساختگی دختربچه شهید داخل اتاق می شود و دکتر هم اتفاقا او را می بیند و دعوایش می کند و توی گوش او می زند.شهید بابانظر هم از تخت پائین می آید و یقه دکتر را می گیرد...اما همه اینها ساختگی بوده که شهید روی پا بایستد...

- جنگ  گره می خورد. مبارزه های تن به تن و سنگر به سنگر جواب نمی دهد. بابانظر که رفقایش شهید شده اند، به سیم آخر می زند. با موتور به قلب دشمن می زند تا فرمانده شان را بکشد!!!البته بیسیم چی اش(نظری) را ترک موتور می نشاند:

صد متری به عقب آمدم تا سرعت موتور بیشتر شود. با سرعت از کنار بچه ها رد شدم و رفتم. عراقی ها که از تیراندازی خسته شده و مکث کرده بودند یک دفعه دیدند موتوری رد شد. تا خواستند بجنبند، من به داخل شهرک دوعیجی رفتم. نزدیک خانه ها رسیدم و هفت هشت عراقی را دیدم که دم در خانه ای ایستاده اند. یک نفر با لباس پلنگی وسط آنها ایستاده بود. کلاه کج زرد رنگی هم روی شانه اش جمع شده بود. فهمیدم که او باید جشمعی(فرمانده) باشد. با موتور مستقیم به سمت شان رفتم. تا چشمشان به ما افتاد، دستپاچه شدند و فرار کردند.

نظری یک تیر به مچ پای جشمعی زد. پای او زخمی شد و روی زمین افتاد. یقه اش را گرفتم و بلندش کردم. با خودم گفتم اگر او در دست ما باشد، عراقی ها تیراندازی نخواهند کرد....

-کتاب را که بخوانی بچه هیئتی هم که باشی راحت می توانی خیلی جاها گریه کنی...

" در فرودگاه مشهد، چهار پنج نفر از جمله برادرم برانکارد مرا گرفتند و پایین آوردند. متوجه شدم پدرم همه رابه گریه انداخته. چون حاضر نبود مرا روی برانکارد ببیند، پیرمرد با صدای بلند گریه می کرد و می گفت: پسرم، تو مردی نیستی که با برانکارد بیایی. چرا اینطوری شدی؟ بلند شو تا من ببینم حرکت می کنی..."

و علی الدنیا بعدک العفا...ولدی علی...
- بابانظر زخمی می شود.تعریف می کند: بچه های ادوات گریه می کردند و دایم دورم می چرخیدند. مثل روز عاشورا شده بود. چرا که اتکای بچه ها به چند نفر بود و مواظب بودند که این ها بمانند، ولو بقیه شهید شوند. آقای میرزایی جانشین ادوات لشکر گریه می کرد و مرتب به من می گفت: هر کاری داری، بگو تا من انجام بدهم. تو پشت خاکریز بایست که زنده بمانی.

-جا پای قالیباف توی کتاب است. قایمکی میروم سراغ سی دی تبلیغاتی قالیباف و کلیپ هایی که حاج باقر از بابانظر گفته را می بینم. اولین صحنه ای که قالیباف وارد کتاب می شود شهردار بودنش را نشان می دهد!!

در کل به قیافه حاج باقر نمی آمد که در جبهه این مقدار دلاوری کرده باشد...

- وقتی با موشک مالیوتکا می خواهند ماشین اش را بزند و در آن بازه 10 ثانیه ای که موشک به سمت اش می آید(تاریکی شب و نور موشک!)ماشین اش را چپ می کند...

ظرفیت فیلم سازی ما در مورد جنگ بی نهایت است.

- در قید بدن نبودن اش... اینکه خیلی کم از دردهایش گفته و خوردن هایش و گرسنگی هایش

-فضای شوخی های بسیجی شان جالب است... مانند چپ کردن قایق در هور به خاطر آب دادن یک نفر!!!

- صحنه های جنگ تن به تن و سنگر به سنگر فوق العاده است: صفحه297 کتاب یک نبرد جالب را بیان کرده.

- خاویار بادمجان و سکه هایی که در خط به بابانظر دادند جالب است.

- از تیکه های جالب، سرباز فراری امام زمان(عج) بود! بعضا به هم می گفتند توی جنگ!

- جالب می شود که گاهی خود حفاظت اطلاعات باعث شکست است: من معتقدم که شکست عملیات کربلای چهار به دست حفاظت اطلاعات بود.

- معایب:اسم و شخصیت زیاد دارد و گاها زیاد توی جزئیات رفته است، اما روح غالب بر کتاب عالی است.
- کتاب پایان تلخی دارد...بعد از خمینی منافقان جرات کرده و در بیمارستان های آلمان جانبازان و مجروحان جنگ را با چاقو می زدند.اما بابانظر دلاورتر از اینهاست...

  • امید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی